تبیان، دستیار زندگی
حسین جانماز پدربزرگ را توی اتاق پهن کرده بود و به زور دست پدربزرگ را می کشید و می گفت
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کی وقت نماز است؟

کی وقت نماز است؟

حسین جانماز پدربزرگ را توی اتاق پهن کرده بود و به زور دست پدربزرگ را می کشید و می گفت: نماز ...نماز ...

من از خنده غش کرده بودم. پدربزرگ با حسین به اتاق رفت و جانماز را جمع کرد. حسین گریه می کرد و جانماز را می کشید و می گفت: نماز... نماز ...

پدربزرگ به من گفت: تو چرا می خندی؟

گفتم:حسین نمی داند که الان وقت نماز خواندن نیست.

از کارهایش خنده ام می گیرد. پدربزرگ یواشکی جانماز را به من داد و حسین را بغل گرفت. من یواشکی جانماز را قایم کردم. پدربزرگ به حسین یک سیب داد وقتی حسین سیب را گاز زد یادش رفت که پدربزرگ می خواست نماز بخواند. به پدربزرگ گفتم: شما از کجا می فهمید که کی باید نماز  بخوانید؟

پدربزرگ گفت: وقتی که اذان بگویند همه ی مسلمان ها در هر کجای دنیا که باشند با شنیدن صدای اذان به نماز می ایستند.

گفتم: من می دانم که رو به قبله می ایستند و نماز می خوانند. قبله همان کعبه، یعنی خانه خداست.

پدربزرگ گفت: آفرین به تو، اما فراموش نکن که خدا همیشه و همه وقت دعاها و حرف های ما را می شنود. حتی اگر وقت نماز نباشد.

حسین هنوز سیبش را تمام نکرده بود که دوباره گفت: نماز ...

من و پدربزرگ آن قدر خندیدیم که حسین هم به خنده افتاد.

برگرفته از مجله: دوست

*****************************

مطالب مرتبط

همسایه جدید

رفتار خوب

یک هدیه زیبا

گل نرگس

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.